ای شب    . . .  


اي شب اي شب،امشب از من دل ببر،

من خسته ام بايد بخوابم.

گرچه خوب وساكتي،آرام و باآرامشي،

من درعذابم،

دست از من بركش امشب،خسته ام بايد بخوابم.

گرچه اسرار تو گويا،آسمانت پرستاره،خلوتت گيرا،

صداي قطره هاي اشك من زيبا به پژواك قبولت اوج مي گيرد،

ولي من خسته ام،امشب خرابم،

اندكي بايد بخوابم.

گرچه مي دانم،

خواب اگر خوب است ولذت بخش،

رويائي خيالي بيشتر نيست،

كه چون از خواب برخيزي،

به جز حسرت ازآن لذت،خبر نيست

و يا كابوس وحشتناك،كه در واقع ،

همان روز گذشته است،كه لخت و عور،

بي آنكه لباس زشت زيبايي،به تن پوشد

همبسترت گشته است

تو هم اي شب،فقط پنهان گري كردي،

تو كي دردي دوا كردي؟!

بديها را به زير چتر تاريكي فرو بردي

ولي از زشتي آنها نكاهيدي!

تو زيبائي ولي با چشمهاي من!

چراغت روشن از سوز دل و آه شبانگاه من است.اي شب،

سكوتت را صداي چكه هاي اشك من زينت نموده است،

و تصوير قشنگ قامتم،دستم،به هنكام قنوتم،

خواب از چشمت ربوده است.

تو لذت مي بري با من،نه من با تو!

من امشب خسته ام ،بايد بخوابم

خواب اگر خوب است ،اگر بد،هرچه باشد،

از خودم اما رهايم.بهر رفتارم ،خدا را شكر،تكليفي ندارم.

درسكوتم،درخروشم،

نيست تكليفي بدوشم.

خلوتت،آرامشت،سوسوي چشمان قشنگت را نخواهم.

خسته از بار گناهم،

خسته ام بايد بخوابم،

دست از من بر كش امشب خسته ام ،

امشب خرابم،در عذابم ،

اندكي بايد بخوابم.

باز هم در التماس گريه آلودم سحر شد،

باز هم با دردها،با غصه ها يك شب بسر شد،

باز هم در وادي تكليف از تشويش مي ترسم،

نه از دنيا نه از روز و شبش،از خويش مي ترسم.

                "علی فدیعمی"